زندگینامهی امیل دورکم
امیل داوید دورکم یکی از تأثیرگذارترین چهرهها در جامعهشناسی فرانسه است که بنیان گذار جامعهشناسی مدرن به شمار میآید (Garner, 2000). دورکم بیش از هر کس دیگری کوشید تا جامعهشناسی را رشتهای علمی معرفی
نویسنده: تیم دیلینی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی
امیل دورکم در شامگاه پانزدهم آوریل 1858، در اپینال، مرکز شهرستان ووژ در استان لورن، در شرق فرانسه، زاده شد. مادرش، ملانی، از خانوادهای بود که به «تجارت اسب و آبجو» اشتغال داشتند (Mazlish, 1993: 196). پدرش، موئیز، از سالهای 1830 خاخام اپینال و نیز خاخام اعظم ووژ و اوت مارن بود. امیل در خانوادهی یهودی متعصبی بزرگ شد. او بخشی از نخستین سالهای دوران مدرسهاش را در مدرسهای مذهبی گذراند، عبری و تلمود را فرا گرفت و ظاهراً مقدر شده بود که پا جای پای نیاکان پدریاش، که خاخامهای یهودی بودند، بگذارد (Mazlish, 1993: 196). پدربزرگش، ایسرائل داوید دورکم، نیز خاخام موتسیگ (آلزاس) بود، که او را هم پدرش، سیمون، در سال 1784 به این سمت گماشته بود (Lukes, 1972). اما تمایل امیل به خاخام شدن دیری نپایید و او در نوجوانی، راهش را از نیاکان پدریاش جدا کرد (Strenski, 1997). در سیزده سالگی، تحت تأثیر معلمش در مدرسهی کاتولیکی قرار گرفت که در نهایت منجر به لاادری شدن او شد. از آن پس، توجه دورکم به مقولهی دین در تمام عمر، بیش از آن که کلامی باشد، علمی بود (Mestrovic, 1988).
دورکم کوچکترین فرزند در بین سایر فرزندان خانواده، یعنی فلیکس، روزین و سلین بود. تمام فرزندان خانواده با مذهب و سنن یهودی اشکنازی پرورش یافتند که ویژگیهای آن به قرار زیر است: تمایل به پنهان کردن تلاشها و دستیابی به موفقیتی بی رنج را مذموم میدانستند و از هر چه دارای مبنای اثباتی نبود، بیزار بودند (Lukes, 1972). در دوران جوانی دورکم، یهودیان شرق فرانسه بیش از دو نسل بود که آزادی یافته بودند، اما هویت فرهنگیشان را همچنان حفظ کرده بودند و ادارهی امور مربوط به جامعهی یهودیت را عموماً، بزرگان (پارناسیم) و روحانیانشان، خاخامها، به عهده داشتند. بر این اساس، خاخامها و خانوادهشان از منزلت خاصی در بین جامعهی خود برخوردار بودند. خانوادهی دورکم به لحاظ اقتصادی، با معیارهای امروزی، در زمرهی طبقهی متوسط قرار داشت و گسستن دورکم از پدر و سنت یهودیاش باید آسیبهای شدیدی به زندگیاش وارد کرده باشد.
وقتی که دورکم دوازده سال داشت، فرانسه در جنگ با پروس شکست خورد. در این روزگار، که آلمان فرانسه را به تصرف خود درآورده بود، یهودستیزی به شدت رواج یافته و دامن دورکم را نیز گرفته بود. او بعدها، دربارهی تجربههای این دوران چنین نوشت: «یهودستیزی حتی پیش از جنگ سال 1870 در شرق فرانسه وجود داشت و من، به مثابه یک یهودی الاصل، از نزدیک شاهد آن بودم. در این دوران، یهودیان را به خاطر شکست در این جنگ مقصر میدانستند.» (Lukes, 1972: 41).
تجربهی یهودستیزی دورکم به قدری بود که باعث شد ایمان یهودیاش را از دست بدهد و گرایش شدیدی به وطن پرستی و تغییر جامعهی فرانسه پیدا کند. اگر چه جامعهی فرانسه، در میانهی سدهی نوزدهم ثبات سیاسی نداشت، پس از شکست، (برای رقابت با آلمان) در مسیر عقلانی شدن و صنعتی شدن گام برداشت (Hadden, 1994). دورکم در اخلاقیات حرفهای و اصول اخلاق مدنی نوشته است: «تا زمانی که دولتها وجود دارند، غرور ملی نیز وجود خواهد داشت و هیچ چیز موجهتر از آن به نظر نمیرسد. جوامع میتوانند نه به این علت که بزرگترین یا غنیترین هستند، بلکه به این علت که عادلترین و سازمان یافتهترین و دارای بهترین قانون اساسی اخلاقی هستند، به خود ببالند» (Durkheim, 1957: 154-155).
دورکم در دبیرستان اپینال دانشآموزی درخشان و تیزهوش بود و جوایز و افتخارات فراوانی کسب کرد. با اشتیاقی که به ادامهی تحصیل داشت، مدرسهی خود را تغییر داد و به دبیرستان لویی لوگران پاریس، یکی از معتبرترین دبیرستانهای فرانسه، رفت . در آن جا، خود را برای سخت گیریهای مدرسهی عالی نرمال سوپریور، که محل پرورش بسیاری از نخبگان فکری فرانسه بود، آماده کرد. این مدرسهی عالی فقط درخشانترین و باهوشترین دانشجویان را میپذیرفت. از جوانانی که در این مؤسسه پذیرفته میشدند، انتظار میرفت که ترقی کنند و انسانهای بسیار بانفوذی شوند. در گزینش داوطلبان به شدت سختگیری میشد و دورکم پس از آن که دوبار در امتحان ورودی این دانشسرا مردود شد، که البته مریضی سخت پدرش و تألمات روحی او در این امر دخیل بودند، بالاخره در سال 1897 در امتحانات آن پذیرفته شد.
دوران دانشجوییاش در کالج به هیچ وجه قابل مقایسه با آنچه دانشجویان امروزی تجربه میکنند، نبود. ورود و خروج دانشجویان کنترل میشد و دانشجویان ساعات منع رفت و آمد داشتند. به این ترتیب آنها فقط میتوانستند بعدازظهرهای شنبه و سه شنبه (آن هم فقط یک بار در ماه)، فعالیت آزاد بیرون از دانشگاه داشته باشند (Luck, 1972). چنین سخت گیریهایی معمولاً دانشجویان را به یکدیگر نزدیک و صمیمیتی را بین آنان ایجاد میکند، تعلیمات فشردهی موجود در مدرسهی عالی چیزی بود که دانشجویان تا آخر عمر آن را فراموش نمیکردند. آنان روزها ساعت شش و نیم بامداد (شش بامداد در تابستانها) از خواب برمی خواستند، صبحانهشان را سریع میخوردند، در کلاس حاضر میشدند و یازده ساعت درس میخواندند (Pampel, 2000). این مدرسه بی شباهت به پادگان آموزشی نبود.
دورکم در مدرسهی عالی دو دوست بسیار صمیمی داشت: آنری برگسن و ژان ژورس، که به نظر میرسد بر دورکم، در ترک کامل یهودیت تأثیر داشتند (Lukes, 1972). برگسن، که بعدها فیلسوف مکتب زندگی باوری و ژورس، از رهبران آیندهی سوسیالیست شد، یک سال پیش از دورکم وارد مدرسهی عالی شده بودند. موریس بلوندل (فیلسوفی کاتولیک که عموماً، دست کم در تفکرات اولیهاش، نقش استدلالهای عقلانی را به مثابه شالودهی عمل ناچیز / بی اهمیت معرفی کرد) ، دو سال پس از دورکم به مدرسهی عالی آمد و پی یر ژانه، روان شناس و گوبلوی فیلسوف همکلاسهای دورکم بودند. این مدرسه که در جمهوری اول فرانسه تأسیس شده بود، اکنون با وجود چهرههای مهم سیاسی و فکری جمهوری سوم، حیات تازهای گرفته بود (Coser, 1977).
با آن که پذیرش در این مدرسهی عالی در نظر همگان موفقیت بزرگی به شمار میآمد، دورکم از برنامهی آموزشی آن چندان خرسند نبود. او که خواستار آموزش به روشهای علمی و اصول اخلاقی بود به رویکرد علمی مدرسهی عالی اعتراض کرد. همکلاسهای دورکم او را «فیلسوف» میخواندند (Coser, 1977). دورکم مخالف واحدهای درسیای بود که در آنها مطالعهی اشعار یونانی و نثرهای لاتین عملاً از یادگیری آموزههای فلسفی و یافتههای نوین علمی مهمتر بود. او استادانش را افرادی پرمدعا و سطحی میدانست. آنها به جای آن که دربارهی موضوعات تخصصی معدود اطلاعات وسیعی داشته باشند، اطلاعات محدودی دربارهی موضوعات فراوان داشتند. زمانی که دورکم آنان را به ارائهی توضیحات بیشتر واداشت، فقدان عمق دانش واقعی آنان نمایان شد (Pampel, 2000). استادانش از این که یک دانشجو با آنها درافتد، خوششان نمیآمد و معمولاً با دادن نمرات پایین او را تنبیه میکردند. دورکم با وجود این، چند تن از استادانش را میستود و با شارل رونوویه و امیل بوترو، که هر دو فیلسوف بودند، و نوماس دنی فوستل دو کولانژ، تاریخ دانی که بهره گیری از روش دقیق و نقادانه را در تحقیقات تاریخی به او آموخت، دوست شد. دورکم بعدها رسالهی لاتیناش را به کولانژ و رسالهی فرانسویاش، تقسیم کار، را به بوترو تقدیم کرد.
پس از فارغ التحصیلی از مدرسهی عالی در سال 1882، مصمم شد روی بررسی علمی جامعه متمرکز شود. اما چون در آن زمان، هنوز رشتهی جامعهشناسی وجود نداشت، دورکم از سال 1882 تا سال 1887، به تدریس فلسفه در دبیرستانهای ایالتی پاریس پرداخت (Nisbet, 1974). در دیداری که از دانشگاههای آلمان در سالهای 1885 و 1886 داشت، عطش علمیاش تا حدی ارضا شد. در آلمان بود که با روان شناسی علمی، که ویلهلم وونت بنیان گذار آن بود، آشنا شد (Durkheim, 1887). پس از بازگشت از آلمان آغاز به انتشار آثار بسیاری کرد. در 29 سالگی در آلمان، چهرهای شناخته شده بود که در زمینهی علوم اجتماعی و فلسفهی اجتماعی آیندهای درخشان داشت. این شهرت، به علاوهی آثار جدیدش به او کمک کردند تا در سال 1887، در دانشکدهی فلسفهی دانشگاه بوردو به تدریس بپردازد. استخدام دورکم، که از علمای علوم اجتماعی بود، خوشایند اعضای هیئت علمی دانشکدهی ادبیات این دانشگاه که غالباً انسان گرا بودند، نبود.
دورکم در بوردو، نخستین دورهی علوم اجتماعی را، در یکی از دانشگاههای فرانسه ارائه کرد. این موضوع عجیبی در جامعهشناسی فرانسه بود، چرا که درست یک دهه پیش از آن، ذکر صرف نام آگوست کنت در رسالهی دانشجویی به نام آلفرد اسپینا، در یکی از دانشگاههای فرانسه، غوغایی به پا کرده بود (Ritzer, 2000). این دانشجو - اسپینا - همکار دورکم در بوردو شد. اسپینا حاضر نشد نام آگوست کنت را از مقدمهی رسالهاش حذف کند. دورکم در بوردو به تأکید بر ارزش جامعهشناسی و آموزش اخلاقی همت گمارد. او از دورههای مربیگری در آموزش و پرورش، برای معلمان مدارس لذت میبرد و میکوشید مربیان را به تأکید بر اخلاقیات تشویق کند تا شاید از این طریق فساد اخلاقی فراگیری را که در پیرامون خود در جامعهی فرانسه میدید، از بین ببرد (Ritzer, 2000). او برای تعلیم و تربیت اهمیتی ویژه قائل بود، چرا که از نظر او، جامعهشناسی از طریق این حوزه میتوانست بزرگترین تأثیر را بر جامعه بگذارد (Giddens, 1978).
در دوران اشتغال در بوردو، با لوئیز دریفوس ازدواج کرد که حاصل آن دو فرزند به نامهای ماری و آندره بود.از زندگی خانوادگی دورکم اطلاع چندانی در دست نیست، اما به نظر میرسد لوئیز به پیروی از الگوی سنتی خانوادهی یهودیاش، به خانواده رسیدگی میکرد و در عین حال، منشی دورکم و نمونه خوان آثار او نیز بود. ازدواج و زندگی خانوادگی دورکم را یک «زندگی خانوادگی سعادتمند» نامیدهاند (Mazlish, 1993).
دورکم در سال 1893، رسالهی فرانسوی دکترایش را، تقسیم کار اجتماعی، و رسالهی لاتیناش را، دربارهی منتسکیو، به انتشار رساند. رسالهی تقسیم کار اجتماعی دل مشغولی همیشگی دورکم را به موضوعات وحدت و همبستگی نشان میدهد. دورکم در این کتاب، در دفاع از جامعهی مدرن، آن را جامعهای معرفی میکند که اساساً در آن، امکان ایجاد همبستگی فکری بین افراد، در عین حفظ استقلال فردیشان، وجود دارد (Hadden, 1997). دو سال پس از آن، دیدگاههای اساسی خود را در حوزهی روش شناسی در قواعد روش جامعه شناختی و دو سال بعد نیز خودکشی را به چاپ رساند. دورکم در قواعد روش جامعه شناختی چارچوبها و رویههایی را که قبلاً در رسالهی تقسیم کار به کار بسته بود، دوباره قاعده مند مطرح میکند.
دورکم را به واسطهی خودکشی باید نخستین عالم علم اجتماعی به شمار آورد که در بررسی پدیدههای اجتماعی، به واقع از روشهای علمی بهره گرفت. او نشان داد که از خودکشی، که اقدامی فردی و غیر اجتماعی به نظر میرسد، میتوان دریافتی جامعه شناختی داشت. صرف نظر از «دلایل» شخصی افراد برای خودکشی، به کمک فقط جامعهشناسی میتوان عواملی را دریافت که موجب میشوند میزان خودکشی در جوامع گوناگون متفاوت باشد؛ عواملی که از عدم نظارت صحیح بر تمایلات فردی ناشی میشوند (Hadden, 1997). دورکم در پیش گفتار خودکشی خاطرنشان میکند که امروزه جامعهشناسی «مُد» شده است. این آثار که دستاوردهایی بزرگ به شمار میآمدند، دورکم را روانهی دنیای علم کردند. او در سال 1898، که به کسب کرسی استادی در دانشگاه بوردونائل آمد، تحقیقاتش را در خصوص تاریخ سوسیالیسم کنار نهاد و تمام هم و غم خود را به راهاندازی نشریهای علمی معطوف کرد که صرفاً به جامعهشناسی بپردازد.
ظرف دو سال، سالنامهی جامعهشناسی را هم در فرانسه منتشر کرده بود که نخستین نشریهی علوم اجتماعی به شمار میآمد. سالنامهی جامعهشناسی از همان ابتدا موفق بود و با تشریک مساعی مستمر دورکم و همکاران اصلیاش، «مکتب» فکری منسجمی در دفاع از رویکرد دورکمی به جامعهشناسی شکل گرفت. در سال 1898 نوشتهی معروفش را با عنوان درخواست نامهی فردی و جمعی، منتشر کرد که به تعبیری باید آن را بیانیهی مکتب دورکمی دانست. دورکم آثار دیگری را نیز به انتشار رساند که از جملهی آنها، کتاب مشهور صور بنیانی حیات دینی (1912) بود. او در این کتاب، به رغم داشتن ذهنیت علمی و لاادری گرایانهاش، اذعان داشت که هر جامعهای الزاماً شکلهایی از احساسات و اعمال دینی را در خود دارد و مستقل از آنها نمیتواند وجود داشته باشد (Cuzzeort, 1969). او نشان داد که برداشت دینی افراد از مقولات اقتدار و ترغیب اخلاقی در واقع مبتنی است بر اقتداری غیر شخصی، ناشناس، جمعی، اجتماعی و اخلاقی. در حالی که دین باوران یک منشأ الهی برای این نیرو قائلاند، دورکم دین را بازنمودی پیچیده از نیروهای جمعی مشترک میدانست (Hadden, 1997). این نیروهای جمعی از طریق فرایند جامعه پذیری، که در جوامع بشری فطری است، تکوین مییابند و در طول تاریخ تغییر و تحول میپذیرند.
دورکم به پاریس بازگشت و در سال 1902، سوربون، دانشگاه مشهور فرانسه، از دورکم دعوت به کار کرد. این دانشگاه در زمینهی جامعهشناسی و آموزش و پرورش نیروی مهمی به شمار میآمد. او نخستین استاد صاحب کرسی در علوم اجتماعی، در فرانسه بود، و شش سال تدریس کرد. در سال 1906، لقب استاد علم آموزش و پرورش را گرفت و در سال 1913، لقب او به استاد علم آموزش و پرورش و جامعهشناسی تغییر یافت. پس از قریب هفتاد و پنج سال، سرانجام زاییدهی فکری کنت اجازهی ورود به دانشگاه پاریس را پیدا کرد (Coser, 1977).
آندره، پسر دورکم، که زبان شناس برجستهای بود در آوریل 1916، در جنگ آلمان و بلژیک در جبههی بلغارستان، کشته شد. این ضایعهی دردناک دورکم را از پاانداخت و یک سال بعد، پس از سکتهی مغزی، در 15 نوامبر 1917 درگذشت. او یکی از تأثیرگذارترین افراد در تکوین جامعهشناسی و چهرهای سرشناس در میان متفکران فرانسه به شمار میآید. نتیجهی کار دورکم بیست سال بعد، با انتشار ساختار کنش اجتماعی (1937)، اثر تالکوت پارسونز، به جامعهشناسی امریکا نیز راه یافت و تأثیر چشمگیری بر آن گذاشت.
اگر چه با معیارهای امروزی، دورکم در آثارش متفکری نسبتاً محافظه کار به نظر میرسد، در زمان خود او را فردی لیبرال میدانستند. او از «حامیان دریفوس» بود، که عموماً متفکرانی لیبرال، روحانیت ستیز و انسان گرایانی چپ گرا بودند (Nisbet, 1974: 8). این گرایشها را میتوان در نقش فعالی که او در صحنهی عمومی در دفاع از آلفرد دریفوس ایفا کرد، آشکارا دید. دریفوس، از افسران یهودی ارتش فرانسه، با این که خود را بی گناه میدانست، به اتهام جاسوسی برای آلمان در سال 1894 در دادگاه نظامی محکوم شد. بسیاری از افراد این محاکمه را عملی یهودستیزانه میدانستند. اما دریفوس، به رغم این شواهد، به جزیرهی دویل، نام مشترک سه جزیرهی کوچک در بیست مایلی ساحل گویان فرانسه، در اقیانوس اطلس، که زمانی محل اقامت جذامیان بود، تبعید شد (Farington, 2000). دریفوس ماهها تنها زندانی این جزیره بود، که از تبعیدگاههای فرانسه به شمار میآمد. در این اثناء شواهدی به دست آمد که نشان میدادند برخی مقامات رسمی ارتش و دولت راست گرا علیه دریفوس توطئه کرده بودند. در پی آن، برخی روزنامهها و افراد سرشناس او را بی گناه خواندند. دورکم از نخستین کسانی بود که طومار استیناف دریفوس را امضا کرد. در سال 1899، دولت فرانسه حکم عفو دریفوس را صادر کرد و او را از جزیرهی دویل بازگرداند. او در سال 1906، پس از یک تحقیق تکمیلی، تبرئه شد.
ماجرای دریفوس روشنفکران فرانسه را از یکدیگر جدا کرد. از نظر دورکم این یهودستیزی، نه ناشی از نژادپرستی فرانسویان، بلکه نشانهی بیماری اخلاقی که کل جامعهی فرانسه بود (Birnbaum and Todd, 1995). توجه دورکم به ماجرای دریفوس را باید در اصل ناشی از دل مشغولی عمیق و همیشگی وی به اخلاقیات دانست.
منبع مقاله :
دیلینی، تیم؛ (1391)، نظریههای کلاسیک جامعه شناسی، ترجمهی بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، تهران: نشر نی، چاپ ششم.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}